قطعه ای از من کنار توست و قطعه ای کنار خودم
و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند...
میشود بیایی؟
از جنگلِ اَبری گذشتم
از کوهی کبود تا دریای آبی
با این همه همچنان غمگینم...
شازده کوچولو از گل پرسید:
آدما چرا تورو نچیدن؟
من گلای زیادی دیدم که زیر دستو پا بودن
گل جواب داد:
من ارزش خاری رو که عاشقانه احاطم کرده رو میدونم...
جایی دورتر از خودم ایستاده ام
به تماشای کسی که جای من زندگی میکند.
چه بی رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی...
رفتنت
آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون
ایستاده میمیرم...
سلام من تارا هستم 24سالمه
و عاشق چیزهاییم که دوامی ندارن
مثل گُل ها، نوری که از پنجره میوفته روی دیوار،برف،آدامس توت فرنگی و عشق...
تو خوابو از یه دخترِ بدخواب گرفتی...
بچه که بودم یه عروسک داشتم عاشقش بودم
یه روز که زمستون بود برفم میومد
تو خیابون عروسکم از دستم افتاد رو زمین
یه دختر بچه ای اونو برداشتو بوسش کرد
و بهش گفت: مامانت مواظبت نبود
چرا تورو انداخ رو زمین
من خواستم عروسکمو ازش پس بگیرم ولی اونو بم پس نداد
مامانامون وقتی این صحنرو دیدن تصمیم گرفتن بقیه راهو باهم باشیم تا شاید اون دختر عروسکمو برگردونه
یه ساعت تو خیابون گشتیم ولی عروسکمو برنگردوند!
اخرش مادر اون دختره گف:
_میشه پول عروسکو بگیریدو عروسکو به دختر من بدین؟
مامانم یه نگا بمن کردو گف: نه خانوم، دخترمن عروسشکو
هدیه داد به دختر شما
ولی اونا هیچوقت نفهمیدن من به عروسکم وابسته بودم
و دوسش داشتم
من فقط یه لحظه حواسم نبودو عروسکم از دسم افتاد
و به جای خودم یکی دیگه بلندش کرد
مراقب عروسکاتون باشین...
از چند روز دیگه
که لباسای پاییزی رو از چمدون
و گوشه کنار کمدا میکشین بیرون
اگه لباسی بود که هم لباس بود هم خاطره
بذارین همونجا بمونه
یکی دیگه بخرین
پاییز
به اندازه کافی خاطره داره ...
باز هم 365 روز از من گذشت
و به رسم عادت
تولدم مبارک
در حالی که همه جا حرف از نشکستن سکوتمه
من یک میلیون موضوع دارم
که باید درموردش باهات حرف بزنم
اگه خودتو یه میلیون بار تکثیر کنی
و هرکدومو تو هر لحظه از زندگیم بذاری
باز کمت دارم
تو کجایی...
عشق یعنی
که خیابان به خیابان همه را رد بکنی
ناگهان بر سر یک کوچه کمی مکث کنی
تو زندگی من هیچ چیز یک شبه اتفاق نیوفتاد
جز نبودن تو در چشم بر هم زدنی...
هنوز درگیرتم
دور شدیم ولی نزدیکتم
تو فکرم به یادت گره خوردم ...
کدر
خسته
غمگینو خاکستری ام...
توی پزشکی اصطلاح عجیب و مهیبی داریم
به اسم NO CPR
فرمان قتل نیس
بلکه فرمان پذیرش مرگه
تسلیم در برابر تقدیر یا هر اسم دیگه ای که شما براش انتخاب میکنی
الان توی همین مرحله ام
NO CPR
اقرار به ناتوانی در برابر تغییر شرایط ...
پلکامو که به هم نزدیک میکردم
قطرات اشکم رو مژه هام جمع میشد
کلی چراغ رنگی رنگی
میشست رو مژه هام ...
شبی از پنجره افتاد دلم
به سان نسترن های
حیاطمان
پر پر
همه جا بودم ...
الان بایدترین نبایدمی...
شب بودو خاطراتت قصد جان مارا کرده بود...
از من تنها تو مانده ای !
شبها
از سر بیخوابی
برای خودم قصه ی دختری را میگویم
که روزگار
در 23سالگی
به انبوه موهای سفیدش میخندید...
و ناگهان باران
اگه گفتین من بارون باریدنی چیکار میکنم
اره...بی تناسب مینویسم
داشتم به این فکر میکردم که همه ی آدما حداقل یبار تو رویاشون زندگی کردن
تو خیالشون رفتن یجای دور،فرقی نداره توی یه شهر کثیف
یا یه جزیره خوشگل
مثلا من خودم تو ذهنم توی یه جنگل قشنگ دارم با یکی زندگی میکنم
حتما میپرسین با کی؟! من هرگز نتونستم کسیو کنارم بپذیرم و همیشه از یه آدم خیالی نوشتم براتون
بگذریم...داشتم میگفتم
یه کلبه چوبی قشنگ توشم پره وسیله های چوبی قشنگ که همرو خودش ساخته
یکم اونورترم یه دریاچه ی خوشگل فیروزه ای رنگ که هیچکی جز خودمون توش نیس
هرچن روز یبار که بارون میگیره دست منو میگیره میبره به بلندترین نقطه ی جنگل
نه برا دیدن رنگین کمون
من عاشق رعدوبرقم
اونجا خیلی فرق داره
هربار که بارون میگیره و بارونیشو درمیاره و تن من میکنه که تو راه سرما نخورم ، من از دوباره عاشقش میشم
اونجا فرق داره خبری از آدمای سنگی نیس
اونجا فرق داره چون اون جنگل فقط یه پادشاهو یه ملکه داره
فرق داره چون عشق اونجا حرف اولو میزنه
اونجا فقط کلمات نیستن که حرف میزنن
طرز نگاهامون، سکوتمون،خنده هامون ، حتی شاخو برگ درختا و کلبمون حرفایی برای گفتن دارن
اینارو گفتم که بگم
رویاها...
بعضی وقتا همه چیتو از دست میدی و تنها چیزی که برات میمونه رویاهاتن
؛)
پرسیدن عشق یا آرزو؟
گفتم من واسه اون مینداختم تموم رویاهامو توی جوبِ آب
اگه شبا و موزیکام و خاطره ها نباشن
من با یه آدم آهنی که هیچ احساسی نداره هیچ تفاوتی ندارم !
نقطه سر خط
حیف...
اونی که دیشب 4نصف شب بلند شد رف بالکن
به آسمون زل زدو بعد دودیقه بی اختیار گریه ش گرفت
من بودم...
وقتی برای اولین بار دیدمش 6سال پیش بود
خیلی سختی کشیدم
خیلی ن شنیدم
خیلی از شبارو تا صب بیدار موندم
و اگه هم خوابیدم همش خوابشو دیدم
ولی بالاخره 3سال پیش بدستش اوردم
از اونروز تا حالا یه لحظه هم رهاش نکردم هر روزو شبم با اونه
پی اس فورمو میگم...
اگه خوابشو دیدین
بگید یه نفر تو سال 1402 منتظرته...
اطرافیانم میگفتن: تو به ما حسی نداری!
میگفتم من از خواب پا میشم دوتا سیلی به خودم میزنم ببینم به خودم حس دارم یا نه ...
شمارو چیکار کنم؟
از وقتی که یادم میاد
شب ها با فکر تو میخوابم و صبح ها با یاد تو بیدار میشم
خوش به حالت
چقدر وسیعی...
یواش یواش شبیه کسی میشی ک خیلی دوسش داشتی
میبیننت یاد اون میوفتن
حالشو ازت میپرسن
و تو بیصدا میشکنی...
یک اسفند1400ساعت 21:21شب
بازم پشت پنجره ی اتاقم...
هوا بلاتکلیفه معلوم نیس برفه یا بارون
مث حال دلم ...گاهی بارونی و گاهی قندیل بسته
باز دست به قلم شدم
که امشبو بی تناسب بنویسم
بوی بارون، سکوت برف، سرمای دلچسب
چقدر این تنهایی دلچسبه
ولی بیقرارم
میخوام بگم
دلتنگم...
دلتنگ روزایی ک بدون برفم حالم تعریف داشت
کمی رها ،آزاد ،سبک
مثل پروانه
چی به روز بال های این پروانه اومد...
دیگه خبری از پرواز نیس
قدم میزنم
ساعت21:50 من وسط خیابون قدم میزنم
من برای خودم کافی ام
درست مثل همیشه
دیگه مدت هاست حتی عاشقی تو خیابون ندیدم
چرا عشقا هم کاغذی شده
شهر سرد ،آدمای سنگی، خبری از عشقای جادویی نیس
من تنهاترین ادم این شهر سردم که هرگز احساس تنهایی نکرده...هنوزم...هنوزم...
میگفت
آره یبارم خواستم دستاشو بگیرم
دستم از تنش رد شدو
از خواب پریدم...
چون ابر بر بالای شهر می دوم
تیره از بغضم نمیبارم ولی...
میگن آدم برفی رو همون شالگردنی کشت که گرمش میکرد
حس من به تو مثه حس یه سایه به جسمشه
یه موجود دو بعدی که کل عمرمو کنارت رو دیوار چسبیدم و دنبالت میام
ولی هر کاری میکنم ازین درو دیوار جدا شمو دستتو بگیرم
نمیتونم... نمیشه
تو، تو این دنیا وجود نداری
فقط زاییده ذهن منی...
حس غریبی دارم روز های برفی
روزهایی که صورتم از سرما میسوزد
و دست هایم در جیبم هم گرم نمیشود
سر میخورم و میوفتم
و خودم بلند میشوم
خودم خودم را میتکانم و ...ادامه میدهم
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
و من تنها بر روی نیمکت
و تو تنها در قلب من
میبینی؟
چه در همیم و تنها ...
چت روز آخرش واسم مثل اتاق کسیه که دوسش داشتم
و الان مرده نمیتونم بازش کنم:)
میترسم
یه دنیا اشک توشه...
دلتنگی مثه یه نقص مادرزادی همیشه باهامه...:)
شازده کوچولو به روباه گفت:
ولی اگه عشق بیشتری تو دنیا وجود داشت
آدمای کمتری میمردن:)...
میبینی هوای دلتنگی ام را
نسبت عجیبی دارد با زاویه ی نگاهم
در دسترس چشمانم ک باشی هوا خوب است
دور از چشمهایم که میشوی
باران میگیرد ...
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد
که هی سه نقطه بچینی اگر...ولی...شاید...
کسی نمی آید نه
کسی نمی آید ...
و اشک
ادامه ی چکیدن عشق از چشمان شاعریست
که بعد از تو نمیدانست با دلتنگی هایش چه باید بکند
نمیدانست
و آرام ادامه ات را میگریست...
شده باران بزند خاطره ای درد شود؟
بی تو هرشب منم و صد شب بارانی و درد...
یک نفر
از پشت شانه هایم را تکان میدهد
برمیگردم اما اگر تو نباشی
دق میکنم...
دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
هزاران نامه به پای کبوتری که ندارم؟...
با فاصله ای امن که اسیب نبینی
بنشین و شاهد ویرانی من باش...
شده در اوج جوانی باهمین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود...
آدم برفی ای که ساخته بودم بهم گفت:
تو بجای هویج برایم سیگار بگذار
خودم از پس
گرمای قلب سوخته ات بر می آیم تارا...